English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 223 (8763 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
smite U خرد کردن شکستن
smites U خرد کردن شکستن
smiting U خرد کردن شکستن
smash U خرد کردن شکستن
smashes U خرد کردن شکستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
crackle U صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackled U صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackles U صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
violate U شکستن نقض کردن
violated U شکستن نقض کردن
violates U شکستن نقض کردن
snap U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapped U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapping U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snaps U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
shatter U داغان کردن شکستن
shatters U داغان کردن شکستن
stave U شکستن ریزش کردن
cracking U وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
multilation U شکستن یا فلج کردن اعضا بدن
squish U صدای شکستن یا پرتاب چیزی له کردن
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . U کمر غول راخم کردن ( شکستن )
lay waste <idiom> U خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
Other Matches
force U درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces U درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing U درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
breakaway U شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
pip U شکستن شکستن وبازشدن
pipped U شکستن شکستن وبازشدن
pipping U شکستن شکستن وبازشدن
pips U شکستن شکستن وبازشدن
deflects U شکستن
deflect U شکستن
disobey U شکستن
disobeyed U شکستن
to break open U شکستن
disobeys U شکستن
hewn U شکستن
deflecting U شکستن
deflected U شکستن
disruptions U شکستن
to break apart U شکستن
chopped U شکستن
to break a U شکستن
chop U شکستن
to break rank U صف شکستن
dishallow U شکستن
to break to pieces U شکستن
cracking U شکستن
infraction U شکستن
To break ranks. U صف را شکستن
disruption U شکستن
disobeying U شکستن
to fall apart U در هم شکستن
fly asunder U شکستن
split up U شکستن
fracture U شکستن
to hew asunder U شکستن
fracturing U شکستن
crushed U شکستن
fractured U شکستن
crush U شکستن
pierces U شکستن
pierce U شکستن
fractures U شکستن
crushes U شکستن
infract U شکستن
breaks U شکستن
fraction U شکستن
to fly asunder U شکستن
nick U شکستن
fractions U شکستن
nicked U شکستن
nicking U شکستن
nicks U شکستن
break U شکستن
scrunches U درهم شکستن
crush U باصدا شکستن
to break one's promise U شکستن عهدوقول
crashing U درهم شکستن
scrunched U درهم شکستن
refract U بر گرداندن شکستن
to crack an egg U تخمی را شکستن
to break one's leg U شکستن ساق پا
scrunch U درهم شکستن
deblock U شکستن کنده
crushes U باصدا شکستن
scrunching U درهم شکستن
refracting U بر گرداندن شکستن
refracted U بر گرداندن شکستن
refracts U بر گرداندن شکستن
crushed U باصدا شکستن
perjure U عهد شکستن
crash U درهم شکستن
unseal U مهرچیزی را شکستن
housebreak U حرز را شکستن
slash U قیمت را شکستن
slashes U قیمت را شکستن
to bruise somebody U دل کسی را شکستن
overwhelm U درهم شکستن
overwhelmed U درهم شکستن
vanquishing U درهم شکستن
vanquishes U درهم شکستن
vanquished U درهم شکستن
slashed U قیمت را شکستن
abjuring U سوگند شکستن
abjures U سوگند شکستن
abjured U سوگند شکستن
abjure U سوگند شکستن
perjures U عهد شکستن
perjuring U عهد شکستن
crashingly U درهم شکستن
crashes U درهم شکستن
crashed U درهم شکستن
vanquish U درهم شکستن
overwhelms U درهم شکستن
cleave U شکستن ورامدن
0To break thru a blockade ( siege ) . U محاصره را شکستن
fractured U شکستن شکافتن
fractures U شکستن شکافتن
fracturing U شکستن شکافتن
beat a record U حد نصاب را شکستن
cleaved U شکستن ورامدن
cleaves U شکستن ورامدن
break down U درهم شکستن
break U شکستن موج
fracture U شکستن شکافتن
brittle fracture U شکستن از تردی
breaks U شکستن موج
breach of promise U شکستن پیمان ازدواج
To break a promise. U عهد وقولی را شکستن
fissionable U قابل شکستن وتقسیم
to break in U شاخ شکستن سوغان
edman degradation technique U شکستن به روش ادمن
fission U شکستن هسته اتمی
His failure was a bitter experience. U شکستن تجربه تلخی شد
knap U ضربه زدن شکستن
To feel on top of the world. U با دم خود گردو شکستن
to bruise somebody U قلب کسی را شکستن
elision U باقوه مکانیکی شکستن
smashes U شکست دادن درهم شکستن
To break down the enemys resistance. U مقاومت دشمن رادرهم شکستن
ages U شکستن جسم با فشارهای مکرر
shard U شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
section out U شکستن موج بطور ناهموار
shards U شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
to collapse U درهم شکستن [مذاکره یا فرضیه]
age U شکستن جسم با فشارهای مکرر
fissional U وابسته به شکستن هسته اتم
To bite the hand that feeds one . U نمک راخوردن ونمکدان شکستن
shiwari U شکستن اجسام سخت درکاراته
smash U شکست دادن درهم شکستن
break in U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
throw the book at <idiom> U شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
break-in U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
battering ram U میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
battering rams U میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
amulet U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulets U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
parsed U شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
pagination U روند شکستن یک گزارش چاپ شده به واحدهایی متنافر باصفحات
creptation U تخریب خلل و فرج بتن همراه با صدای درهم شکستن
untimate load U بیشترین نیروئی که هر جزء سازهای بدون شکستن بایدتحمل کند
parses U شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
parse U شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
linear U روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
cracking U شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر
get the axe U ناپدید شدن موج سوار زیر اب با شکستن موج
sonic booms U انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
sonic boom U انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
irrefrangible U غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history Forum search
1frangible
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com